روز مرگی ها



افراد با گروه خونی AB دارای خلق و خوی ضد و نقیضی بوده و به راحتی نمی‌توان آن‌ها را شناخت. آن‌ها مخلوطی از تضادها هستند، خجالتی در مقابل بعضی ها، بی باک و گستاخ با بعضی دیگر، برونگرا و درونگرا، گاهی بسیار آرام و خونسرد به نظر می‌رسند. متکلف و ظاهرنما، اما در عین حال مرموز و غیرقابل پیش بینی هستند. در پیدا کردن مشکلات و دور زدن آن‌ها توانا هستند. به آسانی خسته می‌شوند. آن‌ها می‌توانند اجتماعی و مطمئن یا خجالتی و کمرو باشند. در فعالیت‌های اجتماعی می‌توانند هماهنگ ظاهر شوند. علاقه‌مند به ایجاد رابطه نیستند و تلاش چندانی هم برای این کار نمی‌کنند.

این گروه کم جمعیت را می‌توانیم فرهیخته‌ترین گروه جمعیتی بدانیم. آن‌ها عاشق علم هستند و افراد منطقی، حساس و آرام به حساب می‌آیند. این افراد بسیار خونسرد و خویشتندار هستند. اما مراقب باشید که از این خصوصیت شان سوء استفاده نکنید و بار زیادی را روی دوششان نیندازید. افراد دارای گروه خونی AB می‌توانند آشوب‌هایی را آرام کنند. آن‌ها می‌توانند دیگران را با روحیه طنزی که دارند نقد کنند و با قهقهه هایشان جمعیت را سرحال بیاورند. این افراد دارای خلاقیت هستند و مغز خوبی برای تجارت و کنار آمدن و سازگاری با مردم دارند. آن‌ها تاجران خوبی هستند.

رومانتیک و احساساتی بوده و به شدت فعالند. در تجزیه و تحلیل مسائل بسیار ماهرند. در نقد موضوعات مختلف بسیار منصف اند. درموقع وم نمی‌توانند سریع تصمیم بگیرند. برای سخت کار کردن و صبور بودن باید تلاش کنند. این افراد به آسانی کسی را نمی‌بخشند، گاهی خشمگین می‌شوند و اغماض را دوست ندارند. آن‌ها درباره‌ی گذشته بسیار حساسند. حالات روحی آن‌ها خیلی سریع تغیر می‌کند. خونسردند، اما در برخورد با مسائل غیرمنتظره خیلی زود نگران می‌شوند. می‌توانند در آنِ واحد چند کار را با هم انجام دهند و به کارهای هنری بسیار علاقه دارند.

اگر با فردی از این گروه خونی روبرو هستید، باید بدانید که نه به گذشته فکر می‌کند و نه به آینده دور. برای او حال و آینده نزدیک در اولویت قرار دارد و با تمام وجود در زمان زندگی می‌کند. شناختن فردی از این گروه خونی آسان نیست، زیرا او نه فردی خودمانی است و نه محافظه کار بودنش می‌گذارد که از حال و هوایش سر در بیاورید.

گاهی داشتن گروه خونی AB مشکل است. افراد با این گروه خونی علاقه‌ای ندارند در چارچوب‌های دیگران قرار بگیرند. اگر احساس محدودیت زیاد از حد کنند، چارچوب‌ها و محدودیت‌ها را زیر پا گذاشته و به روش خود عمل می‌کنند.

افراد این گروه به خاطر حسن نیت فراوان و خوش قلبی، همیشه خیر مردم را می‌خواهند و همه را به صلح و آرامش دعوت می‌کنند. بسیاری از درمانگرها و کسانی که روی انرژی درمانی کار می‌کنند، دارای این گروه خونی هستند.

در افراد این گروه خونی عشق به معنای واقعی وجود دارد. آن‌ها افرادی مهربان، خوش خلق و آرام هستند. میل به نصیحت کردن و راهنمایی مردم در آنان زیاد است و بسیاری از آن‌ها هر کاری از دستشان بر می‌آید، برای کمک به دیگران انجام می‌دهند.


05

اگر اهل دل کندن بودم هیچ گاه دل نمی بستم.

اگر اهل رفتن بودم هیچ گاه ثانیه به ثانیه خاطره سازی نمیکردم.

مرزهای من با تو شکل میگیرد، سر زمین من، دریای من، کوه و جنگل و رود من تویی.

تن تو، وطن من است، سرزمین آبا و اجدادی من است.

چشمان تو دریای من است، آماده غرق شدنم، آماده ام که نگاهم کنی و در چشمانت غوطه ور شم.

در عین زیبایی و ظرافت به صلابت کوه مانی، در پس ذهنم قوی و محکم ایستاده ای.

موهایت، جنگل متراکمی با درختان پیچیده در هم و من عاشق گم شدن در پیچ و تاب های آن.

و من چه خوشبختم که مانند رود، به کویر تشنه سینه ام جاری شدی.


06

من به تو قول دادم که در مورد دیروز مطلبی بنویسم.

دیروز ،سی اُمین روز از دومین ماه سال نود و هشت.

کِی فکر میکردیم که این روز بتواند در زندگی مان بُلد شود؟

تو خوشحالی و خوشحالی ات را فریاد میزنی، من دلم غنج می رود.

حال مطئمن تر از همیشه به هدفمان نزدیکیم و مگر می توانم خوشحال نباشم؟

ولی هزار برابر می کند خوشحالی ام را خوشحالی تو، خنده های تو.

ثبت می شود امروز به نام ثابت قدمان، به نام ما که دهلیز تاریک و نامعلوم زمان را با چراغ امید و عشق خود روشنایی بخشیدیم/


07

سکوت اینجا رو دوست دارم.

دیروز که بهم گفتی آدما خب وبلاگ می نویسن که بقیه بخونن، اگه نمیخواستن بقیه بخونن که توی سررسیدشون می نوشتن.

هرچی فکر کردم دیدم من واقعا وبلاگ رو به خاطر این که بقیه میخونن نمی نویسم.من وبلاگ نویسی میکنم که وبلاگ نویسی کرده باشم.یعنی همین که یه وبلاگ داشته باشم حس خوبی بهم میده.

حتی این که کسی نظری بده و بخوام جواب بدم هم ندارم چه برسه بخوام برم وبلاگ یکی دیگه نظر بدم.

باشد که رستگار شوم:))


08

مرا گویی که رایی من چه دانم       چنین مجنون چرایی من چه دانم

مرا گویی بدین زاری که هستی       به عشقم چون برآیی من چه دانم

منم در موج دریاهای عشقت       مرا گویی کجایی من چه دانم

مرا گویی به قربانگاه جان‌ها       نمی‌ترسی که آیی من چه دانم

مرا گویی اگر کشته خدایی       چه داری از خدایی من چه دانم

مرا گویی چه می جویی دگر تو       ورای روشنایی من چه دانم

مرا گویی تو را با این قفس چیست       اگر مرغ هوایی من چه دانم

مرا راه صوابی بود گم شد       ار آن ترک ختایی من چه دانم

بلا را از خوشی نشناسم ایرا       به غایت خوش بلایی من چه دانم

شبی بربود ناگه شمس تبریز       ز من یکتا دو تایی من چه دانم


09

ما را رها کنید در این رنج بی حساب

با قلب پاره پاره و با سـینه ای کباب

عمری گذشت در غم هجران روی دوست
مرغم درون آتش و ماهـــی بــــــرون آب

حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
پیری رسید غرق بطالت پس از شباب

از درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد
کـــــی می توان رسید به دریا ازین ســـراب

هرچـــه فراگرفتم و هرچـــه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب

هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش
در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خـــواب

این جاهلان کــــه دعوی ارشاد مـــی کنند
در خرقه شان به غیر منم تحفه ای میاب

ما عیب ونقص خویش و کمال و جمال غیر
پنهان نمـــوده ایم چو پیــــــری پس خضاب

دم بر نیار و دفتر بیهوده پاره کن
تا کی کلام بیهده گفتار ناصواب


11

در ستایش یک محتوای پس زده یا نگی چگونه به دست زن کشته شد:
در پدیدار شناسی تمامی مدیوم های هنر و طبقه بندی کلاسیک، مدرن و پست مدرن, شاخصه اصلی در نظر گرفته شده بر دسته بندی کلاسیک (فیلم کلاسیک،شعر کلاسیک،رقص کلاسیک,ادبیات کلاسیک.) ارجحیت فرم بر محتواست. به بیان ساده ارزش گذاری محتوا زمانی صورت می پذیرد که ابتدا فرم (ساختار) بر اساس اصول مربوطه تبیین شده باشد. به بیان ساده تر در نگاه کلاسیک به یک ابژه (به عنوان مثال یک زن) زمانی می توان درگیر چگونگی محتوای آن شد که ابتدا فرم نه رعایت شده باشد. یعنی ابتدا به صورت ساختاری ,زن باشد تا بعد بتوان بررسی گردد محتوای آن بر چه دلالت می کند. 
در شرح نظریه فالوس نمادین, که بر بسط مبحث عقده ادیپ فروید از سمت لکان ارائه گردید, زن و مرد ناگزیر به برخورد با یکدیگرند (غریزه) اما از انجا که پس از این برخورد (از نوع نزدیک-جنسی) زن دچار دگرگونی شده (دختر-زن) اما مرد دارای تغییر کیفیت نمی شود , بنیان قدرت ,پدرسالارانه تبیین می گردد. (نه وما مرد سالارانه, چه بسا بسیار نی که قدرتمند هستند اما در تولید و باز تولید چرخه این بنیان قدم برمی دارند) . به سادگی می توان رد پای این نظریه را در جهان و جهان بینی متقدم دید. در سینمای کلاسیک, ابر قهرمان قصه مرد های خوش تیپ و خوش قواره ای بودند که زمان زیادی از فیلم صرف ساخت کاراکتر ,پیچیدگی ,و اکت قهرمانانه آنها میشد و ن قصه همگی تیپ های اخته ای بودند که به کاراکتر هم نرسیده بودند. از هالیوود تا فیلمفارسی های خودمان, از پدرخوانده تا قیصر نی که خالی از نگی بودند و تنها ارزش های آنها زیبایی های انحنا دار به رخ کشیدنی بود . به تبع سینما ,ترانه و آهنگ های آن روز ها و نوع این ارزش گذاری و القای آن به جامعه, این ارزش گذاری به جامعه منتقل شد و درد آور تر از همه اینکه خود زن ها نیز با آغوش باز فرم را بر محتوا ترجیح دادند. آینه ها را بر آغوش کشیدند و خطاب شدن با واژه ی "زشت" بیش از خطاب شدن با واژه " نادان " آزارشان می داد.مدیا که بر اساس درآمد از طریق سرگرمی بنا شده نیز بر این ارزش گذاری صحه گذاشت. در واقع گذشت زمان و گذار از دوران کلاسیک به مدرنیته نیز حریف مدیا نشد و ن امروزی در تمام جهان, زیبایی را (دیده شدگی در فرم جذاب نه به وسیله وسایلی که توسط مدیا تبلیغ و ترویج می شوند) ارزشی به مراتب مهم تر از آگاهی برای یک زن پنداشتند.

یعنی به بیان ساده تر مقدار هزینه ای که یک زن برای زیبا تر دیده شدن صرف می کند به مراتب بیشتر از هزینه او برای محتوای خویشتن است . مدیا نیز دقیقا در راستای همین پوشال بزک شده حرکت میکند. سریال ها موزیک ویدیو ها,سالن های مد,رنگ سال و صنعت های بیشماری که تنها برای الصاق یک توهم به زن قدم بر میدارد و مورفین زیباتر دیده شدگی را شب و روز در خواب و بیداری به آنها تزریق می کند. فرم یک زن, نماد بیرونی دارد و تعریف بیرون, هر آنچه است که در تماس با دیگری است. و محتوای یک زن (نگی اصیل و غیر وابسته) دارای نمود درونی بوده و طبیعتا ارزشش را از تعاریف دیگری نمی گیرد. از طرف دیگر, تعریف زن در ادیان نیز وابستگی کامل به فرم دارد و تنها دغدغه آن پوشش فرمال و محافظت از دسترسی مرد به آن است. تعریفی که ارزش زن را برای زیستن, وابسته به تمامی رفتار او حول محور فرم آن می داند و قدم را حتی عقب تر نهاده و زن را ناشی از مرد تعریف کرده و فرم یک زن را حلقه اتصال و انطباق با مرد می داند. اینکه چه میپوشد(چگونه دیده میشود) اینکه چاق است یا زیادی لاغر (چگونه دیده می شود)اینکه رنگ موهایش چه باشد (چگونه دیده میشود) اینکه کفش پاشنه دار بپوشد (چگونه دیده می شود) یا در اسفناک ترین حالت ممکن اینکه بر اساس مد بپوشد همگی در راستای اعتلای فرم هستند آنهم در بیشتر موارد الصاق به فرم(یک زن با پوشیدن کفش پاشنه دار قدش بلند نمی شود تنها ده سانتیمتر به خود الصاق کرده است که بلند تر دیده شود).

اما اینکه چه محتوایی دارند برای خود آنها نیز بی اهمیت شده. انگار جهان یک میهمانی شبانه روزی است و زن ها در قبال زیبایی به خود و دیگری امتیاز بده بستان می کنند (دو تا چه خوشگل شدی یا موهاتو کجا رنگ کردی می شنوند و طبیعتا یکی هم روانه دیگری می کنند و از شنیدن این جملات اعتماد به نفس می گیرند) سوال اینجا نیست که چرا شبکه های ماهواره, کانال های تلگرام و صفحات اینستا یا مرد های یک اجتماع اینگونه درگیر فرم یک زن باشند(سود فروش یک رنگ مو یا یک مدل آرایش به مراتب بیشتر از یک کتاب است ,از طرف دیگر مدیا به وابسته بودن زن به خود در تعریف چیزی به نام مد یا سلیقه احتیاج دارد,تنها محتواست که خود را با خود میسنجد). سوال بزرگتر اینجاست چرا بزرگترین دشمن نگی خود آنها هستند ؟وقتی که در خدمت فرم از فروختن محتوایشان گذشته اند. قد یک زن, فرم صورت آن ,اندامش و هر آنچه که در قالب فرم است در اخرین ساعات شب در انتهای اتاق تاریک (چه تنها چه در هنگام شدگی برای هم آغوشی), بدون الصاق چیزی به چشم می آید.نهایت اعتلای فرم اینست یک زن به شدت, خواستنی شود یا دوست داشته شود اما اینها هم ارزش های بیرونی وابسته به تعریف دیگران است چگونه میتوان آن را به خود خود یک زن, به محتوای آن ( به هر آنچه آن زن هست و بقیه زن ها نیستند) نسبت داد. به راستی چند زن را میشناسید که از فرم گذشته و به محتوای خود رسیده اند؟ یعنی می توان آنها را با آنچه که هستند با ن دیگر فرق گذاشت نه با فرم هایشان. نسرین ستوده . نرگس کلباسی.سیمین دانشور . پی نوشت:حرف از کنار گذاشتن فرم نیست, هیچ کس زشتی و زشت انگاری را ارزش نمی داند. حرف عمیق تر از این حرف هاست. اینکه شما نمی توانید خودتان باشید تا زمانیکه مهم می دانید دیگران در مورد شما چه می اندیشند. و اگر این را مهم نمی دانید نباید خیلی درگیر چگونه دیده شدن باشید. نباید لباس فروشی های شهر از کتابفروشی های آن شلوغ تر و نباید قیمت عطرتان از یک ردیف کتابخانه خانه تان بیشتر باشد. و اگر اینگونه نیست و درگیر این امرید اول این اسارت را بپذیرید. زیرا هیچ آدمی نمی خواهد در اسارت بماند مگر آنکه نداند اسیر است. 

پی نوشت دو: اینکه در جواب این مجادله اینگونه پاسخ بدهید من برای دل خودم اینو می پوشم یا اینکارو می کنم طبیعتا مربوط به خودتان است. دل شما سلیقه ای دارد و باید دید چه چیزی به سلیقه شما جهت داده. روزی دکتر اباذری در مجلسی در خطاب به جمع گفت چرا به جای مرتضی پاشایی,شوئنبرگ گوش نمی دهید و شخصی هم پاشد با اعتماد به نفس جواب داد چون سلیقه ام است دوستش دارم. خب طبیعتا دروغ نگفت اما .
پی نوشت سه: در جواب این مجادله نیز نگویید حالا مگر مرد ها چه آش دهن سوزی هستند. اصلا اگر قرار باشد که یک زن محتوا داشته باشد که برایش مهم نیست دیگری چگونه است و او را چگونه می خواهد اما هر چه هستند مسلم بدانید کمکی به شما نخواهد کرد. 
پی نوشت چهار: سلطه فرم بر محتوا دیگر یک آسیب نه نیست. مرد های امروزه این دهکده جهانی نیز در اعتلای فرم و زیبایی خویش بر محتوا دست و پا می زنند.


از جناب هومن شریفی عزیز

 


10

لاف عشق و گله از یار بسی لاف دروغ   عشقبازان چنین، مستحق هجرانند

 




13

درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟
درون آینه ی روبرو چه می بینی ؟
تو ترجمان جهانی بگو چه می بینی ؟
تویی برابر تو چشم در برابر چشم 
در آن دو چشم پر از گفت و گو چه می بینی ؟ 
تو هم شراب خودی ، هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی
در آن گلوله ی آتش گرفته ای که دل است 
و باد می بردش سو به سو چه می بینی 
درون آینه روبرو چه می بینی




لیموشو خودم خریدم آوردم خونه،شستم،بردم آبشو گرفتم.

زعفرونشو یه از دوست قائنیم که خودشون کشت میکنند گرفتم(به زعفرونای توی بازار اطمینان نکنید)

گلابشو هم دوستم که اهل بَرزُک کاشون هست و خودشون گلاب میگیرن برام آورده.

بوی بهشت میده


عزیزترینم

زیبای من

من عمیقا معتقدم هرچه که هست به خاطر توست

من هرچه که هستم،ثمره کنار تو بودن است و من هیچ گاه نمیترسم از خوبی تو، از مهم بودنت و از قلب مهربانت بگویم، چون مهربانی در تک تک سلول های تو نهفته است.

و چه خوش گفت نادر که ما بدون ن خوب مردان کوچکیم


هیچ چیز بدون تو شبیه گذشته نیست.شب ها که به رختخواب می آیم دلتنگ زمانی میشوم که من غرق خواب بودم و شیطنت های تو گل میکرد.

الان ساعت ده و نیم و من از فرط خستگی نای تکان خورن ندارم ولی چشمانم را می بندم و تو را تصور میکنم و باور کن تو همه ی انگیزه من هستی.


52

یک ناگهان به تو بدهکارم

صد ها حرف نگفته به تو بدهکارم

ماه را در دل شب دیده ای؟

آغوشی چنین به تو بدهکارم

لمس کرده تنت گرمای آتش را؟

یک گفت و گوی گرم به تو بدهکارم

آهو چگونه می گریزد از صیاد؟

چنین گریزی به دامان تو بدهکارم

بنده ی گنه کار چگونه زار می زند؟

پوزشی چنین به تو بدهکارم

بوسه ای گریخت از لب مسکینم

من یک ناگهان به تو بدهکارم


54

می شود که بهار من باشی؟

یا که پایان خزان من باشی؟

تو که سرشار از شور و شعفی

می شود که امید من باشی؟

چشمان تو همه چیز من است

می شود که صبح نوید من باشی؟

خسته شده ام از عاقل بودن

می شود که جنون من باشی؟

گرفته ام از زمین و زمان

می شود پر پریدنم باشی؟

این شعرها برای تو کم است

می شود که زبان من باشی؟

تشنه ی رسیدنم، تو خوب میدانی

می شود که در تن من باشی؟


53

من به دنیا و هر چه در آن است اعتراض دارم

من به خاطرات بدون تو اعتراض دارم

چشمم به گرفته آسمان تو در تو

من به باران بدون تو اعتراض دارم

و نفسی که می پوشاند دیدگانم را

من به نفس های بدون تو اعتراض دارم

پر ز برف گشته کوچه ی ما گویا

من به سفیدیِ بدون تو اعتراض دارم

شرمنده ام زنده ام در فراق تو

من به تپش قلب خود اعتراض دارم

می گذرد شب های من با کابوس

من به خواب های بدون تو اعتراض دارم

منِ بی زار از لحظه های بدون تو

من به هرچه که مستمش نیستی اعتراض دارم


58

در خیال عبث است آن که گمان می برد می توان عشق را با رقصیدن قلم بر روی کاغذ آوَرَد.

هر بار که میخواهم از تو بنویسم، از دوست داشتنت، از آن حسی که در درون سینه ام هست، در می مانم، لال میشوم و فکر می کنم چگونه می توانم بگویم دوستت دارم؟ البته که مسأله گفتن نیست، گفتن را که همه از بر هستند. یا گمان نبر که مسأله فهماندن دوست داشتن هست که چه بسیار روباه صفتانی که به دیگری فهماندن که دوستشان دارند و سرابی از عشق ساختن و فریب دادند و فریب و فریب.

مسأله باور هست، که چگونه به تو بگویم باور دارم ، با همه وجودم باور دارم که دوستت دارم و این مهم ترین جزء عشق است.

که باور کنیم دوست داریم کسی را، باور که باشد دیگر سر سپردن در راه عشق سخت نیست. باور که باشد گم شدن در دیگری و نیست شدن در او از سر شوق است.

باور دارم که دوستت دارم زیباترین مخلوق هستی


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها